ساکن ساختن (چَ تَ) تسکین دادن. فرونشاندن. رفع: داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار، و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیۀ دشوار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) ادامه... تسکین دادن. فرونشاندن. رفع: داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی و عاقبت کار، و ساکن ساختن و فرونشاندن بلیۀ دشوار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 315) لغت نامه دهخدا
ساکن ساختن خاموشاندن در دستور، فرو نشاندن، جای دادن مسکن گرفتن جای گزیدن، ایستادن توقف کردن، تسکین یافتن آرام گرفتن، ساکن گردیدن حرف متحرک ادامه... خاموشاندن در دستور، فرو نشاندن، جای دادن مسکن گرفتن جای گزیدن، ایستادن توقف کردن، تسکین یافتن آرام گرفتن، ساکن گردیدن حرف متحرک فرهنگ لغت هوشیار
ساکن ساختن فرونشاندن، تسکین یافتن، آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن ادامه... فرونشاندن، تسکین یافتن، آرام کردن، مطمئن ساختن، آرامش دادن فرهنگ واژه مترادف متضاد